جای پای کفش های قدیمی

کفش هایت را بتکان. دنیا فرشی بیش نیست.

جای پای کفش های قدیمی

کفش هایت را بتکان. دنیا فرشی بیش نیست.

جای پای کفش های قدیمی


شعر سپیدی تقدیم به رهبر ۱۳ ساله

داستان از اینجایی شروع شد که:

سربند قرمزت

صدام را وحشی کرد

و تو اسباب بازی هایت را بزرگ کردی

تا ،
عقده ی بچگی صدام را
پر کند

ثبت احوال را باید بست وقتی

۱۳ساله ات نامید

و تورا میان چرخ های تانک

۴۰ ساله ات کردند

شاید نام فامیلی هم تاثیر داشت.

ریحانه رهبرآیدی اینستاگرام (همراه با شعر های به روز حقیر)
tasnim.r

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

تو تلوزیون هی تبلیغ ماه مهرو میکنه و تبریک میگه و شادی میکنه


ما به هم اسمس به این صورت می دیم:

مکالمات منو مرضیه

مرضیه :گاومون فردا میزاید تبریک

من:آره ماشالا هزار قلو هم زاییدن

مرضیه:من که تواناییه نگهداریه قل هاشو ندارم

من: من اصن بچه دوس ندارم

مرضیه :خخخخ

من: فردا بوی ماه مهر شدیدا میاد . ماسک ضد ام شی یادت نره

مرضیه: توصیه ات یادم میمونه...


مسولا لطفا رسیدگی کنن

  • ریحانه رهبر

لطفا همه به این نظر سنجی جواب بدن

ممنونم


نظرتون در باره این وب چیه. چه امتیازی از صد بش میدین؟

چه چیزایی توش کمه؟

تو چه موضوع مطلب بیشتر بذارم؟

ممنونم و منتظر جوابتون

  • ریحانه رهبر

دوستان اگه نظری تایید نشده. حتما بدستم نرسیده. ناراحت نشید

  • ریحانه رهبر

سلام

دیگه برای اینکه بوی ماه مدرسه که نمیشه تحملش کرد یه نموره خوش بو تر شه مجبور شدیم پاشیم بریم مدرسه و یه کم تزئینش کنیم

ولی خب گل بازیو اینام کردیم. چون ههفتهی اول مدرس ها هفته ی دفاع مقدس هم هس واسه همینم  دکورمون هم ماله دفاع مقدسه هم ماله مدرسه ها

پانل کوریدر  و  مثه تخته ی گچی کلاس درس کردیم. البته نوشته هاشو گذاشتیم واسه یه روز دیگه اینم عکسش

ولی خب فرا اومدیم دیدیم. دانش اموزان گرامی که کلاس اضافه داشتن گند زدن توشو رو تموم این کارمون با گچ چیز نوشتن. خلاصه مجبور شدیم همشو عوض کنیم. ایشالا عکسایه کامل شدشو بعد میذارم.

منو چند تا از بچه ها هم یه دکوره دفاع مقدس از دره ورودیو قرار شد درست کنیم اینم عکساش

خلاصه . اینارو درست کردیو یه روز دیگم رفتیم مدرسه تا تو راه رو و سالن همایشو درست کنیم. یعنی مدرسه رو ترکوندیم. مخصوصا سالنش. ولی فرداش یعنی امروز. دوسم زنگ زدو گف که فردا رنامه تو حیاطه و سالن نمیریم. یعنی تمومه کلیپایی که درست کردمو شعر و همه برنامه هامون رفت تو هوا. یعنی ضد حالللللللللللللل


  • ریحانه رهبر

سلام

من برگشتم


با یک خبر جدید


توی این وب دیگه خبری از شعرام نیس. فقط خاطرات و چیز هایی که خوشم میادو میذارم و مینویسم

در پناه حق

  • ریحانه رهبر

این وب قراره آدرسش عوض بشه. و فقط به کسانی خاص آدرس  داده میشه

  • ریحانه رهبر

اسلام علیک یا ضامن آهو


صدای قلبمو شنید


کبوتر حرم پرید


دلم همش می گفت رضا


دلم دوباره پر کشید


تو آسمون چرخی میزد


دونه های حرم رو دید


زائر که سقا خونه بود


اشکی توی دلش چکید


سبز می شدن با آب دل


دونه کنار دل خزید


تا دله من که دونه دید


گف که میشه دل رو خرید؟


زائر با چشم گریونی :


دل نمی دم مگر کرید؟

  • ریحانه رهبر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ریحانه رهبر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ریحانه رهبر

خلاصه . ظهر شدو بروبچ اتاق بغلی اومدن تو اتاق ما.. ما کنسرت گهنوش داشتیم. با هنر نمایی فاطمه و گروه 5 نفری. البته اینو بگم من در خواب ناز بسر

میبردم که دوستان اتاق بغل یهو اومدن تو و من دویدم رفتم تو اتاق تا سرو وضعمو درست کنم. خلاصه تا آماده شدم . رفتم تو جمع. یه تشت دادن

دستمون. به جان خودم این تشت از صدتا طبل صداش بلند تر بود. خلاصه من از این اسپری ها برا قشنگ شدن صداش (که بزنم رو تشت) استفاده کردم.

فاطی هم قیافش از صدتا دهاتی بدتر کرده بود. خلاصه اینجاهارو دیگه نمیشه تعریف کرد چی شدو اینا . فقط بگم که سلنا گومز و جاستین هم در برنامه

حضور داشتند. همین.اینو تا دیر نشده بگم. اون قدر خسته بودم که حاضر شدم نرم صبحونه. عوضش مائده ی با مرفت برام صبحونه اورد. اون روزم من که

نرفتم انگار اتفاقا جالبی افتاده بود.. آقا ی گارسون به تموم میز بچه ها شمارشونو داده بودن

اینم بگم اون شب که تولد مرضیه بود ، منو مائده و زهرا رفتیم پایین تا برای کافی میکس هامون شکر بگیریم. خلاصه رفتیم رستورانو. هم شکر گرفتیم. هم

چنگال می خواستیم که نداشتن. اومدیم منتظر آسانسور بمونیم که بیاد.. یهو دیدیم. این گارسونه با سرعت باد خودشو رسوندو گفت مال اتاق چندیدن.

منم اون روز قرص چطور خورده بودم. هی گفتم. چطور چطور. اونم میگفت بگید. که دیگه برا شره راحتیش مائده گف 207. البته اتاق ما یه چیز دیگه بود.

واقعا مونده بودیم واسه چی می خواس. بگذریم

خلاصه دیدیم یهو در اتاقمونو میزدن. میدونستم خانم توکلی جان هستن. واسه همین پا به فرار گذاشتیم. یه داوطلب رف درو باز کرد. دیدیم اوضاع خطری

نیس اومدیم بیرون. بعد خانم توکلی گفتن که تو لابی پایین نشسته بودن که صدا ی مارو شنیدن(ما طبقه سوم بودیم) خلاصه کارو تا همین جاش مسدود

کردیم.. بگذریم


عصر مارو بردند بازار. اونم بازار بین الملل. بازار بین الملل 4 تا فاز داشت و به ما گفتن دوساعت بیشتر وقت ندارید. آخه تو دوساعت کی میتونه چیز بخره؟



فاطیو مرضی باهم رفتن. ینی وسط راه گمشون کردیم. منو زهرا و مئده هم باهم رفتیم. اول یه گشته کامل زدیمو بعد رفتیم سه تاییمون یه مانتو شبی

هم .(منو مائده یه رنگ گرفتیم. آبی کاربنی بود. زهرا هم سبز آبی گرفت). خلاصه از شانسه ما مرده پول لازم بودو مانتویه 68 تومنی رو 56 گرفتیم.

خدایی مانتوش تکه. تو اصفهان مثه شو که ندیدم. خلاصه من یه بلوز خیلی خوشجل با 4 تا روسریو یه کیف لوازم آرایشی خریدم. زهرا هم یه روسری

واسه مامنشو. دیگه چی زهرا خریدی؟ مائده هم یه بلوز ورزشی خوشجل با یه شلوارک. یه بلوز و 2 تا مانتو و 3 تا روسری و یه کیف لوازم آرایشی .


خلاصه برا خرید این بلوزه که می خواستم بگیرم باید میرفتم از عابر بانک پول میگرفتم. چون تاریخ انقضای کارتم تموم شده بود. خلاصه تا ما رفتیم. مائده و

زهرا می خواستن برن یه چیز بخرن. خلاصه وقتی پول گرفتمو رفتم حساب کردم. زنگیدم به زهرا و رفتم پیششون. دقیق یادم نیس که چی شد که مائده

رو گمش کردیم. خلاصه منو زهرا اومدیم بیرونو با بقیه بچه ها تو چمنای کنار بازار نشستیم. جاتون خالی یه بستنی خوشمزه ازین نونیا که یه طرفش

کاکائوئی و وسطش زعفرونیو کنارش وانیلی همراه با مغزه پسته و گردو بود، خوردیم. خلاصه خرید هامونو نشون دادیم تا یهو مائده رسید. خلاصه بعد یه

مدت که نشسته بودیم . پاشدیم رفتیم سوار اتوبوسا شدیم. تا بریم هتل.

وقتی رسیدیم. هتل. لباسامونو پوشیدیمو رفتیم به عالمو ادم نشون دادیم. سره مسخره بازی. من لباسا مائده رو میپوشیدم اونم لباسامنو. خلاصه قرار

بود تازه خانم توکلی هم بیان ببینن که نشد بیان. (چون حال یه چند تا بچه ها بد بود سرماخورده بودن شدید واسه همین بردنشون بیمارستان!). خلاصه

اینکه می خواستیم با همون لباسایی که شبیه هم بودیم بریم شام. پوشیدیم همگی لباسامونو رفتیم لابی که برم ژتونمونو بگیرم. که مرده گف یه ساعت

زود اومدین. حالا مام عینه این دیوونه برگشتیم رفتیم تو اتاقمون. نشستیم شعرامونو کامل کردیمو گفتیم. ایشالا شعر امام رضامم می ذارم. چون شبش

شب شعر داشتیم. وقت شام که رسید من که با همون لباس تو خونه ای( البته خیلی هم تو خونه ای نبودااا) و بقیم تو همین مایه ها رفتیم بریم شام.(نه

به اون تیپمون نه به این تیپمون) خلاصه که شامو خوردیم. گفتن یه ساعت دیگه همگی بالا باشید برا شب شعر. دوباره ما رفتیم تو اتاقو نشستیم به کامل

کردنه شعرامون.

ایاشالا خاطره ی شب شعرو یه روز دیگه مینویسم. بدرود


  • ریحانه رهبر