قدر
سلام
طاعات و عباداتتون مورد قبول حق باشه
همین روزا قول میدم به وبلاگ همه ی دوستانی که لطف داشتنو دارن سر بزنم. یه مقدار درگیرم. دعا بفرمایید
و اما چیزی که این چن روزه باش درگیر بودم وشاید برای شما هم پیش اومده باشه . داستان جالبیه
این چند روزه درگیر خودم و دوگانگیا یا حتی سردرگمی های زندگیم بودم. میخواستم دربارش خودم به نتیجه برسم باورش کنم تا بعد بیام بگم تا حالت شعاری نباشه
این چند روز درگیر بودم. که شب قدر برم ؟ نرم؟ راستش یجور زدگی از دین یا همون دلخوری داشتم
چند سال علامت سوالایی ته دلم جمع شده که چرا اینطور شد ؟حکمتش چیه.؟ تو دلم رسوب کرده بود
مثل یجور دلخوری. وفقط هرروز با دلم و عشق ردشون میکردم و فراموششون میکردم. اما واقعا الان به مرحله ای رسیده بودم که میخواستم همه جوره درکش کنم.برام غیر قابل فهم شده بود که برم اشک بریزم، بخوام وتوبه کنم. اما اگر نتیجه ای که چن ساله نمیبینمو باز نگیرم چی؟ اگر هرروزم مثل قبل باشه چی؟ پس کجای زندگیم میخواد خدا خودشو نشون بده؟
حس میکنم و میکردم که خدا فقط حالتی داره که ازم میخواد اینکارو بکنم اونکارو نکنم اما خودش کی میخواد نشون بده که دوستمه همدممه مایه ی آرامشمه نه اینکه چشمم گریونو دلم از دست بنده هاشو خودش شکسته باشه
هنوزم اینارو نفهمیدمو درک نکردم
اما حس میکنم بازم باید امید داشته باشم
حس میکنم بخاطر پایدار بودنو پوچ نبودنه زندگیمم که شده باید امید داشته باشم
باید تحمل کنم. باید رو بعضی چیزا چشامو ببندم
شاید، خدا هیچ وقت نخواست که منو تو ماورایه طبیعتش حتی با یه خواب وارد حریمه پر رمزو رازش کنه. یا حداقل قلبمو با اینکه جواب سوالامو ندونسم ، ارومش کنه
اما میبینم دارم زندگیمو پوچ میکنم. چون همه ی زندگیم منتهی میشه به خدا. تموم کارام خواسته هام منتهی میشه به خدا. تموم خواسته هامو کمک های زندگیمو فقط انگار عادت دارم که اونه میتونه حل کنه
گاهی باید چشماتو ببندی بغضتو فرو ببری و صبر کنی. خیلی چیزارو نمیفهمی اما چاره ای جز امید صبر و فراموش کردنشون نداری. مگر اینکه معجزه بشه
حلال کنید. همه ی کسانی که میشناسن یا منو نمیشناسن. و خیلی خیلی دعام کنید.
ممنونم
- ۹۴/۰۴/۱۶