جشن تولد مرضیه
قسمت حساس اینجا بود. ما که نمی خواستیم مرضیه بویی از جریان جشن تولد ببره به فاطی سپردیم که یه جوری سره مرضیه رو گرم کنه تو رستوران تا مابریم کیکو بذاریم تو اتاق .نمی دونم چجوری فاطی تونست سره شو گرم کنه ولی خوب این کارو کرد. خلاصه منو مائده و زهرا پاشدیمو به خانم توکلی جان گفتیم که بیزحمت به آقای شمس آرا بگن که کیکو بمون بدن. خلاصه آقای شمس آرا اومدنو. منو زهرا رفتیم ازون دره آشپزخونه ی رستوران منتظر شدیم تا کیکو بدن. کیک و آوردنو ما گفتیم بشقابو کاردو چنگال هم می خوایم.وقتی کیک دست من بود زهرا تا اومد بلند شه یه کارخوشگل کرد. حواسش نبود و خورد به کیک و یکم از کیک در حد دو سه سانت خراب شد. خلاصه وقتی همه چیو گرفتیم رفتیم بالا برا تدارکات. کیکو گذاشتیم رو میز. تا اومدیم شمع هارو بذاریم دیدیم به به یارو به جا شماره 6 به ما 9 داده. خانم توکلی ام اونجا بودن. که ایشون دیگه قسمت پایه ای که میرفت تو کیکو بریدن تا ما مثه 6 کردیم و مجبور شدیم یکم از شمعو بکنیم تو کیک. پفکو چیپس هارو تو بشقاب ریختیم.نزدیکایه اومدن بچه ها بود. که رفتم از تو حمام یه تشت آوردم گفتیم تار های تشتمون رو کوک کنیم تا اینا میان. یکم روش زدیم. بعد زهرا می گفت همون موقع که ما زدیم. آقایونه شمس پشت در اتاقشون منتظر کلید بودن که انگار به زهرا گفتن جشن تولد تموم شد دیگه بدو. خلاصه این گذشت و مرضیه اومد تو اتاقو مام با تشتمون فضای معنوی رو تو اتاق حول دادیم. یه جمع سادده ولی به یاد موندینیه 7 نفره (البته با دختره خانم توکلی حساب کردم) بودیم. ترسیدیم اتاق بغلیو دعوت کنیم و بشون کیک نرسه. بعد فاز دادن هامون. رسید به کیک بریدن. کیکش چون روش چیزایه چسبناک داشت بریدنش با کارد سخت بود. این شد که بیشتر کیک خراب شد . ولی دوتیکه سالماشو دادیم آقایون. بعد خبر رسید که انگار فرموده بودند 6 نفر هستن(منظورشون اینه کیک کم بشون دادیم. اون وقت خودشون سر کیک دادن تولد آقایون شمس به ما ندادند) . یکی نبود بگه آخه آقایون ما خودمون بمون کیک نرسیددددددد. چجوری بیشتر به شما بدیم. بگذریم. به اتاق بغلیوو اتاق خانم توکلی جان هم دادیم.
بعد کیک دادنو رفتن خانم توکلی .یه دلخوریایی بینه ما ها پیش اومد. دلیلشم حالا بیخیال. گذشته ازینا قبل جشن تولد یه خبر بدی به من دادن. که سعی کردم جلو بچه ها به رو خودم نیارم. ولی وقتی تموم شدو دلخوریا تموم شد دیگه نشد جلو اشکارو بگیرم. حالا بیخیال اینو گفتم که هنوز در گیر اون مشکلم. برام خیلی دعا کنید خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.
خلاصه اونشب گذشتو همون کارایه نصفه شبیم کردیمو(مثه تو مطلب رمزدار) و بعدش رفتیم بخوابیم. چون سحر می خواستیم بریم حرم. خدارو شکر سحر خانم توکلی مارو بیدار کردنو منو فاطیو زهرا پاشدیم. هر کاری کردیم مرضیو مائده خسته بودنو نشد با مون بیان. خلاصه رفتیم حرم. جاتون خالی یه فضایه معنوی داشتیم که کلی کیف کردیم. وقتی از خوده حرم اومدیم بیرون. ما سه تا شروع کردیم به شعر گفتن. خلاصه برگشتیمو وقتی اومدیم تو اتاق ( دوستان توجه کنید این قسمت مهمهههههههههههههههههههه)
مائده میگفت رو تخت حال خوابیده بود که یهو شنید اتاق بغلی یعنی آقایون ، پشت در موندنو دارن در میزن برن تو اتاقشون ، اول حسین حسین می خودندن ولی بعد که تو اتاقشون رفتن شروع کردن به خوندن بابا کرمو ... شعرایه دیگه. خلاصه مائئدم به دیوار میزنه که یعنی نکنید . ولی اونا بجاش می گن اینا هنوز تو فاز تولد دیشبن. ( قابل توجه این که این اتفاق ساعت 5 صب افتاد!!)
ادامه ی خاطرات پست های بعدی
- ۹۲/۰۶/۱۹
saaaaaaaaaaaalaaaaaaaaaaam
reyhoon aji kheili bahal boooooooooooooooooood!
ama engar ramze matlab ramz dar ha tagheer karde areeee???????