جای پای کفش های قدیمی

کفش هایت را بتکان. دنیا فرشی بیش نیست.

جای پای کفش های قدیمی

کفش هایت را بتکان. دنیا فرشی بیش نیست.

جای پای کفش های قدیمی


شعر سپیدی تقدیم به رهبر ۱۳ ساله

داستان از اینجایی شروع شد که:

سربند قرمزت

صدام را وحشی کرد

و تو اسباب بازی هایت را بزرگ کردی

تا ،
عقده ی بچگی صدام را
پر کند

ثبت احوال را باید بست وقتی

۱۳ساله ات نامید

و تورا میان چرخ های تانک

۴۰ ساله ات کردند

شاید نام فامیلی هم تاثیر داشت.

ریحانه رهبرآیدی اینستاگرام (همراه با شعر های به روز حقیر)
tasnim.r

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

روز بعد

دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۴۹ ق.ظ


اهان اینو بگممممممممممممممممممممممممممممممم


تو مشهد تولده مرضی بود. من از قبل. یه کارت پستال براش درست کردم اینم عکسش



خلاصه فردا ما شبش می خواستیم جشن تولد بگیریم. برا همین روزش با آقای شمس آرا رفتیم کیک فروشی. اولین مغازه که نداشت مجبور شدیم بریم

مغازه بعدیه. و باید با تاکسی میرفتیم. خلاصه سوار شدیمو وقتی منو مائده پیاده شدیم و اومدیم برمی. دیدم چادر زهرا گیر کرده به در ماشینو راننده هم

رفته بودو درو قفل کرده بود. خلاصه رفتیم بش گفتیمو درو وا کردد. رفتیم تو مغازه و یه کیکو انتخاب کردیم. آقای شمس آرا میگفتن اون کیک خره رو

انتخاب کنید . اون دوکیلو بودو قیمتشم 24 تومن بود مام خب پولمون ... . خلاصه آقای شمس ارا گفتن من بقیه شو میدم. مام از ترس اینکه کل کیکو واسه

این سهمی که میدن نقاپن گفتیم نه(البته شوخی کردما. یه وق به دل نگیرن.) خلاصه رفتیم شمع انتخاب کنیم که چشایه کنترل نامحسوس من دوعدد

زنبور در یخچال های خوشمل شیرینی ها پیدا کرد. خلاصه کیک کوفتمون شد. اول خواستیم فشفشه بزرگارو انتخاب کنیم که دیدیم گران است. بش گفتیم

یه شمع عدد یک بده و یه شمع عدد شیش. بعد فهمیدیم مغازه داره چه سوتی داده بود. به جا شمع شماره شیش شمع 9 داده بود. مام مکافات داشتیم

تا اینو به شیش در بیاریمش. بعد فهمیدیم اصن بد بخت. 15 ساله میشد. خلاصه اینا رو خریدیمو سوار تاکسی شدیم. تورا ه راننده بستنی که کلی لیسیده

بود (البه ازین نونیا بودا) به آقای شمس آرا تعارف کردن آقا ی شمس آرا هم به ما. منم گفتم نه ممنونم نههههههههههههههههههه. بعد راننده گفت بستیایه

دقت عالین(مام گیجو منگ بودیم فک کردیم میگه بستینی هاش دقت میاره.خخخ) منم گفتم بله عالی بودنش ماله زنبور هایی هس که تو ویترینشون کندو

ساختن. آقای شمس آرا هم گفتن عجب پس واسه همین بستی هارو نخوردین. خلاصه رسیدیم هتل . وقتی پیتده شدیم آقای شمس آرا پرسیدن کیک و

کجا بذاریم مام گفتیم تو یخچال رستوران بهتره بعد گفتن بذارید تو یخچال اتاق مردا. گفتیم نه امنیت نداره. خلاصه ایشون داشتن میرفتن کیکو بذارن که ما

یهو خانواده فاطی ااینا رو که اونام اومده بودن مشهدو واسمون غذای حضرت آورده بودنو دیدیم. آقای شمس آرا اومدن برگردن عقبو نیگا کنن که پاشون

به یه پله داشت گیر میکرد و کیک بیفته که از سر همگیمون گذشت.خلاصه با خوانواده ی آقابابابیی سلام احوال پرسی کردیمو تو لابی نشستیم. مامانه

فاطی پرسید به دونه خانواده خوبه؟ مام گفتیم اون که صد البته. بعد مامانه فاطی گفتن نیگا بیا بچه بزرگ کن. که آقای شمس آرا هم گفتن مام که 100

ساله بدونه خانواده میایم یه چیز دیگس. دوباره مامانه فاطی گفتن بیا بچه بزرگ کن. کلا در حال بچه بزرگ کردن بودیم که ما و مائده و زهرا یادمون افتاد

چیپسو پفک نخریدیم. ادامش تو پست بعدی

  • ریحانه رهبر

نظرات  (۳)

  • *مرضیه الوندی*
  • وای کارت منه ها...بوووووووووووس...
    پاسخ:

    میدونی چه قد براش زحمت کشیدم؟ اصن تا آخر وقت سرش بودم. واسه همین نشد کمک مامانم بدم. حالا دوسش داشتی؟

     

    بوسسسسسس

  • *مرضیه الوندی*
  • آره گلم معلومه که دوست داشتم...مرسییییییییییییییی...
    پاسخ:
    ممنونمممممممممممممممممممم. مرضیه جونمممممممممممممممممممممممممممممممم

    reyhan yokhte aberoo dari koon!


    ye tikeye ino eshtebah gofti be hezar dardesar chadooro khodemun dar avordim  be ranande nagoftim!


    kh kh

    پاسخ:
    آبجی بخدا مغزم دوربین فیلم برداری نیس!. ممنون که تذکر دادی فدات شم. به بزرگی خودت ببخش

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی