جای پای کفش های قدیمی

کفش هایت را بتکان. دنیا فرشی بیش نیست.

جای پای کفش های قدیمی

کفش هایت را بتکان. دنیا فرشی بیش نیست.

جای پای کفش های قدیمی


شعر سپیدی تقدیم به رهبر ۱۳ ساله

داستان از اینجایی شروع شد که:

سربند قرمزت

صدام را وحشی کرد

و تو اسباب بازی هایت را بزرگ کردی

تا ،
عقده ی بچگی صدام را
پر کند

ثبت احوال را باید بست وقتی

۱۳ساله ات نامید

و تورا میان چرخ های تانک

۴۰ ساله ات کردند

شاید نام فامیلی هم تاثیر داشت.

ریحانه رهبرآیدی اینستاگرام (همراه با شعر های به روز حقیر)
tasnim.r

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۱۳ مطلب توسط «ریحانه رهبر» ثبت شده است

ساعت حرکتمون حدود 3 و 4 بود. صبح که ساعت 6 پاشدم. البته درد مجبوری. با کلی نغ و غر رفتم مدرسه. هم کلاس فیزیک داشتم هم جلسه ی تسنیم

بود. این جلسه ی تسنیم و بعدا تعریف میکنم. خلاصه منم عینه بیخیالا که می خوان عصر برن مشهدو هیچی شون نیس بودم. دیگه خیلی به خودم

جنبیدهه بودم این بود که زود تر از کلاس زدم بیرون اومدم خونه. وسایلو جمع و جور کردمو دم رفتن یه دلخوریایی تو خانواده پیش اومد. منم با اعصاب

خورد زدم از خونه بیرون. خلاصه بعد این که آدرس دارالولایه (همون بچه های شعر) و پیدا کردیم ساکو وسایلو اوردم پایینو یه گوشه وایسادم به امروز فکر

کردم.زنگ زدم زهرا و پرسیدم کجایی. خلاصه اونم اومدو با دختر داییش رفتیم تو دارالولایه. اونجا کلی معطل شدیم اتوبوسه ما نیومده بود. به هر صورتی

بود خودمونو سر گرم کردیم. یهو غافلگیرانه گفتن اتوبوس اومد. مام عینه جنگیا اومدیم بالا و مثه سرعت باد رفتیم که بریم سوار شیم. که دیدیم اتوبوسی

در کار نیس. سرابه.خلاصه معطل شدیمو اتوبوس بالاخره اومد. ساکارو گذاشتیمو گروه 5 نفرمون که منو زهرا و مائده و فاطمه و مرضیه بودیم. چپیدیم

عقب. اولش یه مسخره بازیایی در آوردیمو بعدش من رو شیشه میزدمو اونام می خوندن.صدامون گرفته بود از بس داد زده بودیم.توراه هم کلی شعر با

اسطورمون (ممد) گفتیم. خلاصه شب شدو رسیدیم یه جا واسه نمازو شام. من رفتم نماز بخونم وقتی برگشتم با زهرا رفتیم تو ساندویچی که مائده گفت

پسره که تو ساندویچی بود می خواس شماره شیوید(شیوا) رو از فاطمه بگیره. که فاطمه داد زده بود. آقا به این بگین از دم در بره کنار می خوام رد شم.

خلاصه این گذشتو ما رسیدیم مشهد. نزدیکایه مشهد که بودیم.شعر های تو دفترچه ی نوای حرم و می خوندیم. خدایی اماده سازی محشری بود. وقتی

رسیدیم مشهد. ساکارو گذاشتیم تو لابیه هتلو یه راس رفتیم پایین ناهار بخوریم.وقتی اومدیم بالا که بریم واسه اتاقا من سرگروه شده بودم که کلید اتاقو

ژتون ناهارو بگیرم. وقتی رفتیم دم اتاق حمله ور شدیم تا یه تخت خوبو بگیریم. دیدیم کار ساز نبود قرعه کشی کردیم. خلاصه منو زهرا رو تخت دونفری

هال خوابیدیمو . مائده و فاطی و مرضی تو اتاق .این گذشتو سر حمام رفتن داشتیم میگفتیم کی بره که خلاصه اول فاطی رفتو منم که حوصله صبر

نداشتم پارتی بازی کردم بعد زهرا رفتمو بعد بقیه.اوه اینو بگم. ما یه شانسی داریم که اینجا معلوم شد. آقایون(اقای ناصحی ،شمس آرا و دوتا شمس ها

و اعرابی)اتاقشون افتاده بود کنار اتاق ما.!!!!. خلاصه از حمام که اومدیم. همگی ارایش مارایش کردیم که بریم اتاق بغلیمون مهمونیو... اینا. خلاصه

رفتیمو. بساط دنسو اینا و منم با زهرا داشتم عکس میگرفتم. خدایی نور اون اتاق بهتر بود نامردا.وقتیم برگشتیم گفتن ساعت 6 میریم حرم. داشتیم

برمیگشتیم بریم صحن قدس( محل اجتماع بچه های شعر برای مداحیو اینا) که یهو مائده رو گم کردیم. بسیج شدیم پیداش کنیم که نردیم. رفتیم صحن

قدس و داشتیم برا خان توکلی(مربی ماهمون بود) توضیح می دادیم که یهو مائده پیدا شد. کلی دعواش کردیم و رفتیم نشستیم. آقای شمس آرا صحبت

کردنو خط و نشون کردن.بعدم برگشتیم . وایییییی که این راه طولانیه بین هتلو حرم باعث چه ماجرایی شد که بعدا میگم. شبشم دوباره آهنگ گذاشتیمو.

ارکستشون که من بودم. براشون رو تشت زدم. این از شب اول

  • ریحانه رهبر

سلاممم


زیارتم قبول باشه ایشالا. دعاگویه همه بودم


با کلی خاطرات و یک شعر رضوی و انشاءالله با یک کلیپ صوتی از شعر خودم یکشنبه بر میگردم.

  • ریحانه رهبر

گفتم این دوتا آهنگو ازم داشته باشین دارم میرم مشهد یادگاری. اینا سوغاتیتون


م.گ هم نیومد یه پست بذاره دلمون شاد شه. ما برفتیم دیگر



  • ریحانه رهبر

ای خدا . خیلی دلم گرفته. تنگه.


این آهنگو حتما گوش بدید


این قدر لباس های دنیا را تنگ گرفتند. که لباس قلبم. تنگ تنگ است!
  • ریحانه رهبر

دوستان داریم میریم مشهد. نایب الزیاره ی همتون هستیم. فراموشمون نکنید به وب سر بزنید

  • ریحانه رهبر

دلم بد جور هوای نوشتن کرده. خداکنه شعری بیاد تا مثل بغض تو گلوم گیر نکنه

  • ریحانه رهبر

در گنیس ثبت شدم


دور تو ، دنیایم ،


در 80 دقیقه نه ،تا قیامت،


می گردم!


آن قدر گشتم


که بالهایم سوخت


تو شمع بودی و من پروانه

داستان تکراری می شود

می توانی داستان را از پایین به بالا

بخوانی

داستان دیگر تکراری نمی شود.

ورق بزن

صفحه خالیست

سپید است

این کفن من است

گذاشتم تو شعرش را

رویش بنویسی

ورقی نمانده

تنها پشت جلد کتاب نوشته

کاش داستان را

کمی آهسته می خواندی

شب می خوابیدی

تا من صفحه ی سپید را پر کنم

آنوقت،

این کتاب یک گینس می شد

  • ریحانه رهبر

 


هنوز هم ضمیر هایی هستند که اشغالگران

در انتظار صرف کردنشان

دنیا را صرف خود می کنند

همان من مشترک

بین خودشان

وشیطان
  • ریحانه رهبر

 


خورشید چشمانش را بسته

فقط می چرخد
چشمانش

طاقت نور دنیا را ندارد

اما نمی داند

خودمان را

پشت جیوه های آینه

گذاشتیم

که آفتاب به ما نخورد
  • ریحانه رهبر

کمی نیاز به فکر و دقت در شعر داره. خوشحال میشم هر کس بر داشتشو از شعر بگه


 

تنها که می شوم

شعر دست بر شانه ام می گذارد

و من

سر بر شانه هایش می گذارم!

برای دستانش  ،

دست هایم را دراز می کنم!

کسی جسم شعر را ندید

و

فکر کردند گدایم

و با سکه ها یی پااسخ دست هایم شدند

  • ریحانه رهبر