جای پای کفش های قدیمی

کفش هایت را بتکان. دنیا فرشی بیش نیست.

جای پای کفش های قدیمی

کفش هایت را بتکان. دنیا فرشی بیش نیست.

جای پای کفش های قدیمی


شعر سپیدی تقدیم به رهبر ۱۳ ساله

داستان از اینجایی شروع شد که:

سربند قرمزت

صدام را وحشی کرد

و تو اسباب بازی هایت را بزرگ کردی

تا ،
عقده ی بچگی صدام را
پر کند

ثبت احوال را باید بست وقتی

۱۳ساله ات نامید

و تورا میان چرخ های تانک

۴۰ ساله ات کردند

شاید نام فامیلی هم تاثیر داشت.

ریحانه رهبرآیدی اینستاگرام (همراه با شعر های به روز حقیر)
tasnim.r

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۱۳ مطلب توسط «ریحانه رهبر» ثبت شده است

 

دور کلاهش سبز  بود

یک پایش هاچین و  واچین

و یک پایش را برچیدند

به تعداد سنش

27 تکه اش  کردند

تشنگی را زمزمه می کرد

 یزید مهربان شده بود

از خونش سیرابش کرد

به زمین افتاد

مثل لاله واژگونی که

تنش قرمزو کلاهش سبز بود

اسم:علی بود

و اکبر وار پرچم شهادت را

بالا برد



نویسنده ریحانه رهبر

  • ریحانه رهبر

ایـــنــجــا صــبـــح اســت
میــخــواهـــم کــمــی ســحرِ تـــازه دم کــنــم
روی چــشمــان تــو
مــی بــیــنی!
بـــــرای جــرعه ای امـــروز منــتـظــــر نــگــاه تــو ام!

نویسنده:m.g

  • ریحانه رهبر

قسمت حساس اینجا بود. ما که نمی خواستیم مرضیه بویی از جریان جشن تولد ببره به فاطی سپردیم که یه جوری سره مرضیه رو گرم کنه تو رستوران تا مابریم کیکو بذاریم تو اتاق .نمی دونم چجوری فاطی تونست سره شو گرم کنه ولی خوب این کارو کرد. خلاصه منو مائده و زهرا پاشدیمو به خانم توکلی جان گفتیم که بیزحمت به آقای شمس آرا بگن که کیکو بمون بدن. خلاصه آقای شمس آرا اومدنو. منو زهرا رفتیم ازون دره آشپزخونه ی رستوران منتظر شدیم تا کیکو بدن. کیک و آوردنو ما گفتیم بشقابو کاردو چنگال هم می خوایم.وقتی کیک دست من بود زهرا تا اومد بلند شه یه کارخوشگل کرد. حواسش نبود و خورد به کیک و یکم از کیک در حد دو سه سانت خراب شد. خلاصه وقتی همه چیو گرفتیم رفتیم بالا برا تدارکات. کیکو گذاشتیم رو میز. تا اومدیم شمع هارو بذاریم دیدیم به به یارو به جا شماره 6 به ما 9 داده. خانم توکلی ام اونجا بودن. که ایشون دیگه قسمت پایه ای که میرفت تو کیکو بریدن تا ما مثه 6 کردیم و مجبور شدیم یکم از شمعو بکنیم تو کیک. پفکو چیپس هارو تو بشقاب ریختیم.نزدیکایه اومدن بچه ها بود. که رفتم از تو حمام یه تشت آوردم گفتیم تار های تشتمون رو کوک کنیم تا اینا میان. یکم روش زدیم. بعد زهرا می گفت همون موقع که ما زدیم. آقایونه شمس پشت در اتاقشون منتظر کلید بودن که انگار به زهرا گفتن جشن تولد تموم شد دیگه بدو. خلاصه این گذشت و مرضیه اومد تو اتاقو مام با تشتمون فضای معنوی رو تو اتاق حول دادیم. یه جمع سادده ولی به یاد موندینیه 7 نفره (البته با دختره خانم توکلی حساب کردم) بودیم. ترسیدیم اتاق بغلیو دعوت کنیم و بشون کیک نرسه. بعد فاز دادن هامون. رسید به کیک بریدن. کیکش چون روش چیزایه چسبناک داشت بریدنش با کارد سخت بود. این شد که بیشتر کیک خراب شد . ولی دوتیکه سالماشو دادیم آقایون. بعد خبر رسید که انگار فرموده بودند 6 نفر هستن(منظورشون اینه کیک کم بشون دادیم. اون وقت خودشون سر کیک دادن تولد آقایون شمس به ما ندادند) . یکی نبود بگه آخه آقایون ما خودمون بمون کیک نرسیددددددد. چجوری بیشتر به شما بدیم. بگذریم.  به اتاق بغلیوو اتاق خانم توکلی جان هم دادیم.

بعد کیک دادنو رفتن خانم توکلی .یه دلخوریایی بینه ما ها پیش اومد. دلیلشم حالا بیخیال. گذشته ازینا قبل جشن تولد یه خبر بدی به من دادن. که سعی کردم جلو بچه ها به رو خودم نیارم. ولی وقتی تموم شدو دلخوریا تموم شد دیگه نشد جلو اشکارو بگیرم. حالا بیخیال اینو گفتم که هنوز در گیر اون مشکلم. برام خیلی دعا کنید خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.

خلاصه اونشب گذشتو همون کارایه نصفه شبیم کردیمو(مثه تو مطلب رمزدار) و بعدش رفتیم بخوابیم. چون سحر می خواستیم بریم حرم. خدارو شکر سحر خانم توکلی مارو بیدار کردنو منو فاطیو زهرا پاشدیم. هر کاری کردیم مرضیو مائده خسته بودنو نشد با مون بیان. خلاصه رفتیم حرم. جاتون خالی یه فضایه معنوی داشتیم که کلی کیف کردیم. وقتی از خوده حرم اومدیم بیرون. ما سه تا شروع کردیم به شعر گفتن. خلاصه برگشتیمو وقتی اومدیم تو اتاق (  دوستان توجه کنید این قسمت مهمهههههههههههههههههههه)

مائده میگفت رو تخت حال خوابیده بود که یهو شنید اتاق بغلی یعنی آقایون ، پشت در موندنو دارن در میزن برن تو اتاقشون ، اول حسین حسین می خودندن ولی بعد که تو اتاقشون رفتن شروع کردن به خوندن بابا کرمو ... شعرایه دیگه. خلاصه مائئدم به دیوار میزنه که یعنی نکنید . ولی اونا بجاش می گن اینا هنوز تو فاز  تولد دیشبن. ( قابل توجه این که این اتفاق ساعت 5 صب افتاد!!) 

ادامه ی خاطرات پست های بعدی

  • ریحانه رهبر

 


دیواری پر از عکس


گریه


خنده


شادی


غم


پازلی بود که دنیا


نصفه و نیمه حلش کرده بود


مرگ جان میکند


و قبر از ترس مرگ


اشهدش را میگفت


نکیر و منکر امشب مر خصی اند


خدا خودش بالا سرش آمده


مرگ ! خدایت کیست؟


رسولت، امامت..


در جواب واماند


تنها امید را به گونه ای دیگرمی شناخت


و لحظه ای که دکتر


سرش تکان خورد، امیدی نیست


مرگ برگرد عقب


امید را احیا کن


خدارا بشناس


هنوز نذر های مادر


پشت اتاق عمل


مانده است
  • ریحانه رهبر

ایشالا بقیش باشه واسه یه روز دیگه



  • ریحانه رهبر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ریحانه رهبر

بله یادمون افتاد چیپسو پفکو کافی میکس نخریدیم. خلاصه اجازه هرو گرفتیمو دویدیم رفتیم بخریم. مغزه بغلیمون نداشت . رفتیم اونوره خیابون. یه چیپسه

سرکه نمیکیو پفک چی توز موتوری با نسکافه خریدیم اومدیم بیرون. بعد دوباره رفتیم اونوره خیابون و راهمونو گرفتیم رفتیم. ( اینو بگم ما تو خیابونه طبرسی

بین کوچه 14  و 16 بودیم) داشتیم میرفتیم که یهو دیدیم رسیدیم به خیابونه بعدیو طبرسی 20 خورده ای. مام به رو خودمون نیاوردیم اشتباه اومدیم. و

واسه اوغات فراغت رفتیم تو مغازه هارو نگا کردیمو جنسارو قیمت کردیم. یهو دیدم گوشیم زنگ میخوره . خانم توکلی بودند. گفتن پس شما کجایین آقا ی

شمس ارا بیرون هتل منتظرن برید تو .مام گفتیم چشم میایم. خلاصه سلانه سلانه رفتیمو دیدیم آقای ناصحی و اقای شمس ارا دم درن. و به ما گفتند شما

کجا بودین؟ مام به رو خودمون نیاوردیم راهو اشتباه رفتیم. و خندیدیم رفتیم تو اتاق.حالا گذشتو شب شدو ما رفتیم حرم. تو راه برگشت اسطوره ترین اتفاق

به وقوع پیوست. که این میره تو مطلب رمز داررررررررررررررر

  • ریحانه رهبر


اهان اینو بگممممممممممممممممممممممممممممممم


تو مشهد تولده مرضی بود. من از قبل. یه کارت پستال براش درست کردم اینم عکسش



خلاصه فردا ما شبش می خواستیم جشن تولد بگیریم. برا همین روزش با آقای شمس آرا رفتیم کیک فروشی. اولین مغازه که نداشت مجبور شدیم بریم

مغازه بعدیه. و باید با تاکسی میرفتیم. خلاصه سوار شدیمو وقتی منو مائده پیاده شدیم و اومدیم برمی. دیدم چادر زهرا گیر کرده به در ماشینو راننده هم

رفته بودو درو قفل کرده بود. خلاصه رفتیم بش گفتیمو درو وا کردد. رفتیم تو مغازه و یه کیکو انتخاب کردیم. آقای شمس آرا میگفتن اون کیک خره رو

انتخاب کنید . اون دوکیلو بودو قیمتشم 24 تومن بود مام خب پولمون ... . خلاصه آقای شمس ارا گفتن من بقیه شو میدم. مام از ترس اینکه کل کیکو واسه

این سهمی که میدن نقاپن گفتیم نه(البته شوخی کردما. یه وق به دل نگیرن.) خلاصه رفتیم شمع انتخاب کنیم که چشایه کنترل نامحسوس من دوعدد

زنبور در یخچال های خوشمل شیرینی ها پیدا کرد. خلاصه کیک کوفتمون شد. اول خواستیم فشفشه بزرگارو انتخاب کنیم که دیدیم گران است. بش گفتیم

یه شمع عدد یک بده و یه شمع عدد شیش. بعد فهمیدیم مغازه داره چه سوتی داده بود. به جا شمع شماره شیش شمع 9 داده بود. مام مکافات داشتیم

تا اینو به شیش در بیاریمش. بعد فهمیدیم اصن بد بخت. 15 ساله میشد. خلاصه اینا رو خریدیمو سوار تاکسی شدیم. تورا ه راننده بستنی که کلی لیسیده

بود (البه ازین نونیا بودا) به آقای شمس آرا تعارف کردن آقا ی شمس آرا هم به ما. منم گفتم نه ممنونم نههههههههههههههههههه. بعد راننده گفت بستیایه

دقت عالین(مام گیجو منگ بودیم فک کردیم میگه بستینی هاش دقت میاره.خخخ) منم گفتم بله عالی بودنش ماله زنبور هایی هس که تو ویترینشون کندو

ساختن. آقای شمس آرا هم گفتن عجب پس واسه همین بستی هارو نخوردین. خلاصه رسیدیم هتل . وقتی پیتده شدیم آقای شمس آرا پرسیدن کیک و

کجا بذاریم مام گفتیم تو یخچال رستوران بهتره بعد گفتن بذارید تو یخچال اتاق مردا. گفتیم نه امنیت نداره. خلاصه ایشون داشتن میرفتن کیکو بذارن که ما

یهو خانواده فاطی ااینا رو که اونام اومده بودن مشهدو واسمون غذای حضرت آورده بودنو دیدیم. آقای شمس آرا اومدن برگردن عقبو نیگا کنن که پاشون

به یه پله داشت گیر میکرد و کیک بیفته که از سر همگیمون گذشت.خلاصه با خوانواده ی آقابابابیی سلام احوال پرسی کردیمو تو لابی نشستیم. مامانه

فاطی پرسید به دونه خانواده خوبه؟ مام گفتیم اون که صد البته. بعد مامانه فاطی گفتن نیگا بیا بچه بزرگ کن. که آقای شمس آرا هم گفتن مام که 100

ساله بدونه خانواده میایم یه چیز دیگس. دوباره مامانه فاطی گفتن بیا بچه بزرگ کن. کلا در حال بچه بزرگ کردن بودیم که ما و مائده و زهرا یادمون افتاد

چیپسو پفک نخریدیم. ادامش تو پست بعدی

  • ریحانه رهبر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ریحانه رهبر

خب دیشبش که فقط یکم وقت خواب داشتیم. صب ساعت 8:30 رفتیم واسه صبحونه. صبحونه رو خوردیمو رفتیم بالا تا اماده شیم بریم واسه حرم. از حرم

که برگشتیم ، گفتن قراره ببرنمون بوستان زیارت. عجب جایه باحالی بوداااااااااااا. اول کار رفتیم تو آنفی تاآتر( یا همون تالار نمایش) یه آقای روحانی یه

کلیپ های زیارتی گذاشتن که واقعا باعث شد صورت تک تک بچهه خیس خیس بشه. یه حسو حال عجیبی بود که همیشه عاشق اون لحظه هام. اینم بگم.

تورا ه کلی آرزو داشتم تو دلم . وقتی اومدم حرمو دیدم خداییش از آرزوهام خجالت کشیدم که چه قدر کوچیکن. سعی کردم واسه بقیه دعا کنم. خلاصه از

تالار اومدیم بیرونو رفتیم یه جا که خیلی محشر بود. همه وارد یه اتاق شدیم که سمت راستش یه راهرو بود. توویه اون اتاق پر بود از عکس های اتفاقات

روزمره ی خودمون. صدایی از بلند گوها پخش میشد . صداهاش بوق ماشین گریه بچه دعوا و... بود. بعد وارد راهرو شدیم. به درو دیوار های راهرو وسیله

های اطرافمون مثه شلوار کفش راکت تنیس توپ و.. با رنگ سفید زده بودند. رفتیمو رفتیمو رفتیم تا رسیدیم به اتاقی که قسمت هایی از زندگی چند

نفرو برامون نشون میداد.روی دیتاشو. باز وارد راهرو شدیم که منتهی میشد به سالنی که دو طرفش دیتاشو بود. باید وسطش وای میسادی تا بتونی

دوتا شو ببینی. دوتا خانومو سه تا آقا همونایی که  قسمتی از زندگیشونو نشون داده بودند رو صندلی نشسته بودند. همرا با برگه ای که روش نوشته

بود راهنمایت کیست؟اولش همشون توش مونده بودندو دوباره قسمتی از اشتباهات روزمره شونو نشون داد. خلاصه وقتشون تمو شدو مردند. وارد سالن

بعدی شدیم. یه قبر وسط سالن بود. منو زهرا افتاه بودیم اولین نفرایی که باید وارد قبر ی میشدیم که دسته کمی از قبر نداشت. صداهایی هم پخش

میشد. یهو برقش رفت مام جیغ زدیم دوباره برق اومد. تونل  قبر تموم شدو رفتیم وارد اتاقی شدیم که اونجام دیتاشو داشت. دوباره کلیپی پخش شد که

درباره امام رضا بود.کلیپ که تموم شد کلیپ همون چند نفرو نشون داد که اینبار تونستن جواب سوالو بنویسنو وقتی نوشتن برگه هاشونو بالا گرفتن و

دوباره مردندو رفتن به بهش. وقتی تمو م شد کلیپ مام از تونل اومدیم بیرونو رنگ روشنایی و دیدیم. بعد رفتیم یه جا که تابلو های منبت و کنده کاری بود.

درباره امام و پیامبر. داستان هاشو توضیح دادن . تنها چیزی که برام خیلی جالب بود این بود که (همیشه سوالم این بود : میگن تو اخر زمان نگه داشتن

ایمان مثه نگه داشتن آتیشه تو کف دست. و من میگفتم پس آخه مگه میشه آتیشو نگه داشت) اونجا جواب سوالمو گرفتم. آقایی که تصاویرو دشت توضیح

میداد به همین نکته اشاره کردو گفت میتونیم آتیشو تو دستمون نگه داریم با این کار که هی آتیشو بندازیم بالا و دوباره بگیریمش. خلاصه وقتی اومدیم

ازونجا بیرون بمون کیکو ساندیس دادن. وقتی نوش جان کردیم. رفتیم بیرون واسه آب بازی. اونجا یه فوواره هایی رو یه تیکه زمین آسفالت روشن بود. مام

کیفامونو گذاشتیم. چادرامونو رو سرمون انداختیمو رفتیم زیر آبا . وایی کیف کردیما. خلاصه گذشتو ما  بلافاصله رفتیم حرم. از پارکینگه حرم اتوبوس مارو

بردو اونجا هم دفتر امانات ندارن . مام همراهمون دوربین عکس داشتیم. خلاصه مجبور شدیم بدیم آقای شمس ارا . چون ایشون بر میگشتن برن هتل.

خلاصه رفتیم واسه تفتیش بدنی. اصن یه وضعی بودا. کلی بچه ها جوراب پاشون نبود. منم چون کفشام  اسپرت نبود جوراب نپوشیده بودم. دیگه خلاصه

چادرمو انداختم رو پاهامو با و جعنا اونجا رو رد کردیم. بچه هایی که جوراب داشتنو از تفتیش رد میشدن به بچه هایی که جوراب نداشتن یواشکی جوراب

میدادن. بعد رفتیم حرم. بعضیا رفتن یه جا دیگه نشستنو منو فاطیو شیویدو رضایی به صورت زنجیر وار از دست این عرب ها رفتیم تو حرم.زیارتمون که

تموم شد اومدیم بریم بیرون که درو بستن و گفتن برید از کفشداری 1 برید تو . خلاصه از بین خانومایی که نشسته بودن تا نماز بشه رفتیم بریم کفشداری

که هزار لعنو نفرینم شنیدیم. خلاصه یکم مونده به در کفشداری برسیم ، درو بستن. مام افتادیم به جونه درو در زدن.  تا بالاخره یکی که می خواس ازونجا

بیاد بیرون درو که وا کرد ما عینه قحطی زده ها چپیدیم تو. رفتیم از پله ها پایین همون جایی که بچه ها بودن. پیداشون نکردیمو. واسه نماز مجبور شدیم

بریم دارالحجه. اونجام جا نبود . دیگه یه جوری خودمونو چپوندی. البته انگار قاطی شد این قضیه ماله یه روز سحره. من اینارو دارم از کلیپ هایی که پر

کردیم میگم. تقصیر من نیس. خلاصه نماز صبحو که خوندیم تو سلامش بودیم که بچه هارو دیدیم. اینم بگم که کفشامون دست اونا بود اگه پیداشون نمی

کردیم پابرهنه بایدد تشیفمونو میبردیم. خلاصه یهو دیدیم دارن از جلومون رد میشن. مام دادو بیداد. ای زهرا مائده فلانی فلانی بیاین . اونام اومدنو  جنگی

پاشدیم رفتیم.اینو برا یه روز سحر داشته باشید


خلاصه شب که از حرم برگشتیم(ادامه ی همون که رفتیم بوستان زیارتو بعدش رفتیم حرم) . وقتی برگشتیم شام خوردیمو اومدیم بالا . اینجا به بعدش

سانسوره . تو مطلب بعد رمز دار میذارم هر کی خواس رمزو بگه بش بدم

  • ریحانه رهبر