جای پای کفش های قدیمی

کفش هایت را بتکان. دنیا فرشی بیش نیست.

جای پای کفش های قدیمی

کفش هایت را بتکان. دنیا فرشی بیش نیست.

جای پای کفش های قدیمی


شعر سپیدی تقدیم به رهبر ۱۳ ساله

داستان از اینجایی شروع شد که:

سربند قرمزت

صدام را وحشی کرد

و تو اسباب بازی هایت را بزرگ کردی

تا ،
عقده ی بچگی صدام را
پر کند

ثبت احوال را باید بست وقتی

۱۳ساله ات نامید

و تورا میان چرخ های تانک

۴۰ ساله ات کردند

شاید نام فامیلی هم تاثیر داشت.

ریحانه رهبرآیدی اینستاگرام (همراه با شعر های به روز حقیر)
tasnim.r

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ریحانه رهبر

خب دیشبش که فقط یکم وقت خواب داشتیم. صب ساعت 8:30 رفتیم واسه صبحونه. صبحونه رو خوردیمو رفتیم بالا تا اماده شیم بریم واسه حرم. از حرم

که برگشتیم ، گفتن قراره ببرنمون بوستان زیارت. عجب جایه باحالی بوداااااااااااا. اول کار رفتیم تو آنفی تاآتر( یا همون تالار نمایش) یه آقای روحانی یه

کلیپ های زیارتی گذاشتن که واقعا باعث شد صورت تک تک بچهه خیس خیس بشه. یه حسو حال عجیبی بود که همیشه عاشق اون لحظه هام. اینم بگم.

تورا ه کلی آرزو داشتم تو دلم . وقتی اومدم حرمو دیدم خداییش از آرزوهام خجالت کشیدم که چه قدر کوچیکن. سعی کردم واسه بقیه دعا کنم. خلاصه از

تالار اومدیم بیرونو رفتیم یه جا که خیلی محشر بود. همه وارد یه اتاق شدیم که سمت راستش یه راهرو بود. توویه اون اتاق پر بود از عکس های اتفاقات

روزمره ی خودمون. صدایی از بلند گوها پخش میشد . صداهاش بوق ماشین گریه بچه دعوا و... بود. بعد وارد راهرو شدیم. به درو دیوار های راهرو وسیله

های اطرافمون مثه شلوار کفش راکت تنیس توپ و.. با رنگ سفید زده بودند. رفتیمو رفتیمو رفتیم تا رسیدیم به اتاقی که قسمت هایی از زندگی چند

نفرو برامون نشون میداد.روی دیتاشو. باز وارد راهرو شدیم که منتهی میشد به سالنی که دو طرفش دیتاشو بود. باید وسطش وای میسادی تا بتونی

دوتا شو ببینی. دوتا خانومو سه تا آقا همونایی که  قسمتی از زندگیشونو نشون داده بودند رو صندلی نشسته بودند. همرا با برگه ای که روش نوشته

بود راهنمایت کیست؟اولش همشون توش مونده بودندو دوباره قسمتی از اشتباهات روزمره شونو نشون داد. خلاصه وقتشون تمو شدو مردند. وارد سالن

بعدی شدیم. یه قبر وسط سالن بود. منو زهرا افتاه بودیم اولین نفرایی که باید وارد قبر ی میشدیم که دسته کمی از قبر نداشت. صداهایی هم پخش

میشد. یهو برقش رفت مام جیغ زدیم دوباره برق اومد. تونل  قبر تموم شدو رفتیم وارد اتاقی شدیم که اونجام دیتاشو داشت. دوباره کلیپی پخش شد که

درباره امام رضا بود.کلیپ که تموم شد کلیپ همون چند نفرو نشون داد که اینبار تونستن جواب سوالو بنویسنو وقتی نوشتن برگه هاشونو بالا گرفتن و

دوباره مردندو رفتن به بهش. وقتی تمو م شد کلیپ مام از تونل اومدیم بیرونو رنگ روشنایی و دیدیم. بعد رفتیم یه جا که تابلو های منبت و کنده کاری بود.

درباره امام و پیامبر. داستان هاشو توضیح دادن . تنها چیزی که برام خیلی جالب بود این بود که (همیشه سوالم این بود : میگن تو اخر زمان نگه داشتن

ایمان مثه نگه داشتن آتیشه تو کف دست. و من میگفتم پس آخه مگه میشه آتیشو نگه داشت) اونجا جواب سوالمو گرفتم. آقایی که تصاویرو دشت توضیح

میداد به همین نکته اشاره کردو گفت میتونیم آتیشو تو دستمون نگه داریم با این کار که هی آتیشو بندازیم بالا و دوباره بگیریمش. خلاصه وقتی اومدیم

ازونجا بیرون بمون کیکو ساندیس دادن. وقتی نوش جان کردیم. رفتیم بیرون واسه آب بازی. اونجا یه فوواره هایی رو یه تیکه زمین آسفالت روشن بود. مام

کیفامونو گذاشتیم. چادرامونو رو سرمون انداختیمو رفتیم زیر آبا . وایی کیف کردیما. خلاصه گذشتو ما  بلافاصله رفتیم حرم. از پارکینگه حرم اتوبوس مارو

بردو اونجا هم دفتر امانات ندارن . مام همراهمون دوربین عکس داشتیم. خلاصه مجبور شدیم بدیم آقای شمس ارا . چون ایشون بر میگشتن برن هتل.

خلاصه رفتیم واسه تفتیش بدنی. اصن یه وضعی بودا. کلی بچه ها جوراب پاشون نبود. منم چون کفشام  اسپرت نبود جوراب نپوشیده بودم. دیگه خلاصه

چادرمو انداختم رو پاهامو با و جعنا اونجا رو رد کردیم. بچه هایی که جوراب داشتنو از تفتیش رد میشدن به بچه هایی که جوراب نداشتن یواشکی جوراب

میدادن. بعد رفتیم حرم. بعضیا رفتن یه جا دیگه نشستنو منو فاطیو شیویدو رضایی به صورت زنجیر وار از دست این عرب ها رفتیم تو حرم.زیارتمون که

تموم شد اومدیم بریم بیرون که درو بستن و گفتن برید از کفشداری 1 برید تو . خلاصه از بین خانومایی که نشسته بودن تا نماز بشه رفتیم بریم کفشداری

که هزار لعنو نفرینم شنیدیم. خلاصه یکم مونده به در کفشداری برسیم ، درو بستن. مام افتادیم به جونه درو در زدن.  تا بالاخره یکی که می خواس ازونجا

بیاد بیرون درو که وا کرد ما عینه قحطی زده ها چپیدیم تو. رفتیم از پله ها پایین همون جایی که بچه ها بودن. پیداشون نکردیمو. واسه نماز مجبور شدیم

بریم دارالحجه. اونجام جا نبود . دیگه یه جوری خودمونو چپوندی. البته انگار قاطی شد این قضیه ماله یه روز سحره. من اینارو دارم از کلیپ هایی که پر

کردیم میگم. تقصیر من نیس. خلاصه نماز صبحو که خوندیم تو سلامش بودیم که بچه هارو دیدیم. اینم بگم که کفشامون دست اونا بود اگه پیداشون نمی

کردیم پابرهنه بایدد تشیفمونو میبردیم. خلاصه یهو دیدیم دارن از جلومون رد میشن. مام دادو بیداد. ای زهرا مائده فلانی فلانی بیاین . اونام اومدنو  جنگی

پاشدیم رفتیم.اینو برا یه روز سحر داشته باشید


خلاصه شب که از حرم برگشتیم(ادامه ی همون که رفتیم بوستان زیارتو بعدش رفتیم حرم) . وقتی برگشتیم شام خوردیمو اومدیم بالا . اینجا به بعدش

سانسوره . تو مطلب بعد رمز دار میذارم هر کی خواس رمزو بگه بش بدم

  • ریحانه رهبر

ساعت حرکتمون حدود 3 و 4 بود. صبح که ساعت 6 پاشدم. البته درد مجبوری. با کلی نغ و غر رفتم مدرسه. هم کلاس فیزیک داشتم هم جلسه ی تسنیم

بود. این جلسه ی تسنیم و بعدا تعریف میکنم. خلاصه منم عینه بیخیالا که می خوان عصر برن مشهدو هیچی شون نیس بودم. دیگه خیلی به خودم

جنبیدهه بودم این بود که زود تر از کلاس زدم بیرون اومدم خونه. وسایلو جمع و جور کردمو دم رفتن یه دلخوریایی تو خانواده پیش اومد. منم با اعصاب

خورد زدم از خونه بیرون. خلاصه بعد این که آدرس دارالولایه (همون بچه های شعر) و پیدا کردیم ساکو وسایلو اوردم پایینو یه گوشه وایسادم به امروز فکر

کردم.زنگ زدم زهرا و پرسیدم کجایی. خلاصه اونم اومدو با دختر داییش رفتیم تو دارالولایه. اونجا کلی معطل شدیم اتوبوسه ما نیومده بود. به هر صورتی

بود خودمونو سر گرم کردیم. یهو غافلگیرانه گفتن اتوبوس اومد. مام عینه جنگیا اومدیم بالا و مثه سرعت باد رفتیم که بریم سوار شیم. که دیدیم اتوبوسی

در کار نیس. سرابه.خلاصه معطل شدیمو اتوبوس بالاخره اومد. ساکارو گذاشتیمو گروه 5 نفرمون که منو زهرا و مائده و فاطمه و مرضیه بودیم. چپیدیم

عقب. اولش یه مسخره بازیایی در آوردیمو بعدش من رو شیشه میزدمو اونام می خوندن.صدامون گرفته بود از بس داد زده بودیم.توراه هم کلی شعر با

اسطورمون (ممد) گفتیم. خلاصه شب شدو رسیدیم یه جا واسه نمازو شام. من رفتم نماز بخونم وقتی برگشتم با زهرا رفتیم تو ساندویچی که مائده گفت

پسره که تو ساندویچی بود می خواس شماره شیوید(شیوا) رو از فاطمه بگیره. که فاطمه داد زده بود. آقا به این بگین از دم در بره کنار می خوام رد شم.

خلاصه این گذشتو ما رسیدیم مشهد. نزدیکایه مشهد که بودیم.شعر های تو دفترچه ی نوای حرم و می خوندیم. خدایی اماده سازی محشری بود. وقتی

رسیدیم مشهد. ساکارو گذاشتیم تو لابیه هتلو یه راس رفتیم پایین ناهار بخوریم.وقتی اومدیم بالا که بریم واسه اتاقا من سرگروه شده بودم که کلید اتاقو

ژتون ناهارو بگیرم. وقتی رفتیم دم اتاق حمله ور شدیم تا یه تخت خوبو بگیریم. دیدیم کار ساز نبود قرعه کشی کردیم. خلاصه منو زهرا رو تخت دونفری

هال خوابیدیمو . مائده و فاطی و مرضی تو اتاق .این گذشتو سر حمام رفتن داشتیم میگفتیم کی بره که خلاصه اول فاطی رفتو منم که حوصله صبر

نداشتم پارتی بازی کردم بعد زهرا رفتمو بعد بقیه.اوه اینو بگم. ما یه شانسی داریم که اینجا معلوم شد. آقایون(اقای ناصحی ،شمس آرا و دوتا شمس ها

و اعرابی)اتاقشون افتاده بود کنار اتاق ما.!!!!. خلاصه از حمام که اومدیم. همگی ارایش مارایش کردیم که بریم اتاق بغلیمون مهمونیو... اینا. خلاصه

رفتیمو. بساط دنسو اینا و منم با زهرا داشتم عکس میگرفتم. خدایی نور اون اتاق بهتر بود نامردا.وقتیم برگشتیم گفتن ساعت 6 میریم حرم. داشتیم

برمیگشتیم بریم صحن قدس( محل اجتماع بچه های شعر برای مداحیو اینا) که یهو مائده رو گم کردیم. بسیج شدیم پیداش کنیم که نردیم. رفتیم صحن

قدس و داشتیم برا خان توکلی(مربی ماهمون بود) توضیح می دادیم که یهو مائده پیدا شد. کلی دعواش کردیم و رفتیم نشستیم. آقای شمس آرا صحبت

کردنو خط و نشون کردن.بعدم برگشتیم . وایییییی که این راه طولانیه بین هتلو حرم باعث چه ماجرایی شد که بعدا میگم. شبشم دوباره آهنگ گذاشتیمو.

ارکستشون که من بودم. براشون رو تشت زدم. این از شب اول

  • ریحانه رهبر

سلاممم


زیارتم قبول باشه ایشالا. دعاگویه همه بودم


با کلی خاطرات و یک شعر رضوی و انشاءالله با یک کلیپ صوتی از شعر خودم یکشنبه بر میگردم.

  • ریحانه رهبر

گفتم این دوتا آهنگو ازم داشته باشین دارم میرم مشهد یادگاری. اینا سوغاتیتون


م.گ هم نیومد یه پست بذاره دلمون شاد شه. ما برفتیم دیگر



  • ریحانه رهبر

ای خدا . خیلی دلم گرفته. تنگه.


این آهنگو حتما گوش بدید


این قدر لباس های دنیا را تنگ گرفتند. که لباس قلبم. تنگ تنگ است!
  • ریحانه رهبر

دوستان داریم میریم مشهد. نایب الزیاره ی همتون هستیم. فراموشمون نکنید به وب سر بزنید

  • ریحانه رهبر

دلم بد جور هوای نوشتن کرده. خداکنه شعری بیاد تا مثل بغض تو گلوم گیر نکنه

  • ریحانه رهبر

در گنیس ثبت شدم


دور تو ، دنیایم ،


در 80 دقیقه نه ،تا قیامت،


می گردم!


آن قدر گشتم


که بالهایم سوخت


تو شمع بودی و من پروانه

داستان تکراری می شود

می توانی داستان را از پایین به بالا

بخوانی

داستان دیگر تکراری نمی شود.

ورق بزن

صفحه خالیست

سپید است

این کفن من است

گذاشتم تو شعرش را

رویش بنویسی

ورقی نمانده

تنها پشت جلد کتاب نوشته

کاش داستان را

کمی آهسته می خواندی

شب می خوابیدی

تا من صفحه ی سپید را پر کنم

آنوقت،

این کتاب یک گینس می شد

  • ریحانه رهبر

 


هنوز هم ضمیر هایی هستند که اشغالگران

در انتظار صرف کردنشان

دنیا را صرف خود می کنند

همان من مشترک

بین خودشان

وشیطان
  • ریحانه رهبر